باز دوباره صبح شد ...
شروع یک روز دیگه از روزهای عمرمون ... تکرار امروز مثل روزهای قبل ، چقدر خسته کننده ، فقط انگار زنده موندنه نه زندگی کردن . نمی دونی آینده چی می شه و به هدف تزدیک میشی یا نه ؟
این هم بگذرد ...
دیدی که رسوا شد دلم ...... غـــــــرق تمنا شد دلم
دیدی که من با این دل ...... بـــی آرزو عاشق شدم
با آن همه آزادگـــــــی ...... بر زلف او عاشق شدم
عاشق شدم
ای وای اگر صیاد من ...... غـــافل شود از یاد من
قدرم نداند
فریاد اگر از کوی خـــود ...... وز رشته ی گیسوی خود
بازم رهاند
دیدی که رسوا شد دلم ...... غـــــــرق تمنا شد دلم
******
در پیش بی دردان چرا ...... فــــریاد بی حاصل کنم
گر شکوه ای دارم ز دل ...... بـــــــا یار صاحبدل کنم
وای به دردی که درمان ندارد
فتادم بــه راهی که پایان ندارد
******
از گل شنیدم بوی او ...... مستانه رفتم سوی او
تا چون غبار کــوی او ...... در کوی جان منزل کنم
وای به دردی که درمان ندارد
فتادم بــه راهی که پایان ندارد
******
دیدی که در گرداب غـم ...... از فتنه ی گردون رهی
افتادم و سرگشته چون ...... امــــــواج دریا شد دلم
دیدی که رسوا شد دلم ...... غـــــــرق تمنا شد دلم
شد خزان گلشن آشنایی
باز هم آتش به جان زد جدایی
عمر من این گل طی شد بهر تو
و ز تو ندیدم جز بد عهدی و بی وفایی
با تو وفا كردم تا به تنم جان بود
عشق و وفاداری با تو چه دارد سود
آفت خرمن مهر و وفایی
نوگل گلشن جورو جفایی
از دل سنگت ...... آآآآآآه
دلم از غم خونین است
روش بختم این است
از جام غم مستم
دشمن می پرستم
تا هستم
تو مست از می به چمن
چون گل خندان از مستی بر گریه من
با دگران در گلشن نوشی می
من ز فراقت ناله كنم تا كی
تو و این چون ناله كشیدن ها
من و گل چون جامه دریدن ها
ز رقیبان خواری دیدن ها
دلم از غم خون كردی
جه بگویم چون كردی
دردم افزون كردی
برو ای از مهر و وفا عاری
برو ای عاری ز وفاداری
كه شكستی چون زلفت عهد مرا
دریغ و درد از عمرم
كه در وفایت شد طی
ستم به یاران تا چند
جفا به عاشق تا كی
نمی كنی ای گل یكدم یادم
كه هم چو اشك از چشمت افتادم
گرچه ز محنت خوارم كردی
با غم و حسرت یارم كردی
مهر تو دارم باز
بكن ای گل با من
هرچه توانی ناز
كز عشقت میسوزم باز
تو معشوقی تو را با غم چه کار است
منم عاشق مرا غم سازگار است
من پذیرفتم که عشق افسانه است
این دل درد آشنا دیوانه است
می روم شاید فراموشت کنم
با فراموشی هم آغوشت کنم
می روم از رفتن من شاد باش
از عذاب دیدنم آزادباش
گر چه تو تنها تر از ما می روی
آرزو دارم ولی عاشق شوی
آرزو دارم بفهمی درد را
تلخی بر خوردهای سرد را...
عشق لذّتی اغلب مثبت است که موضوع آن زیبایی است
همچنین احساسی عمیق، علاقهای لطیف و یا جاذبهای شدید است که محدودیتی در موجودات و مفاهیم ندارد و میتواند در حوزههایی غیر قابل تصور ظهور کند.
عشق و احساس شدید دوست داشتن، معانی زیادی را در بر دارد.
در بعضی از مواقع، عشق بیش از حد به چیزی میتواند شکلی تند و غیر عادی به خود بگیرد که گاه زیان آور و خطرناک است و گاه احساس شادی و خوشبختی میباشد. اما در کل عشق باور و احساسی عمیق و لطیف است که با حس صلحدوستی و انسانیت در تطابق است.
عشق نوعی احساس عمیق و عاطفه در مورد دیگران یا جذابیت بی انتها برای دیگران است. در واقع عشق را میتوان یک احساس ژرف و غیر قابل توصیف انسانی دانست که فرد آنرا در یک رابطه دوطرفه با دیگری تقسیم میکند. با این وجود کلمه «عشق» در شرایط مختلف معانی مختلفی را بازگو میکند: علاوه بر عشق رمانتیک که آمیختهای از احساسات و میل جنسی است، انواع دیگر عشق مانند عشق عرفانی و عشق افلاطونی، عشق مذهبی، عشق به خانواده را نیز میتوان متصور شد، درواقع این کلمه را میتوان در مورد علاقه به هر چیز دوست داشتنی و فرح بخش، مانند فعالیتهای مختلف و انواع غذا به کار برد.
عشق از عشقه گرفته شده و آن گیاهی است به نام لبلاب، چون بر درختی پیچد آن را بخشکاند. عشق صوری درخت جسم صاحبش را خشک و زرد رو کند، اما عشق معنوی بیخ درخت هستی اعتباری عاشق را خشک سازد و او را از خود بمیراند.
هیچ انسانی دوست ندارد بمیرد، اما همه آنها دوست دارند به " بهشت " بروند...
اما ای انسانها... برای رفتن به " بهشت " ... اول باید مرد
مترسک ناز می کند کلاغ ها فریاد می زنند و من سکوت می کنم....
این مزرعه ی زندگی من است ، خشک و بی نشان
نمی دانم چرا امشب واژه هایم خیس شده اند مثل آسمانی که امشب می بارد....
و اینک باران بر لبه ی پنجره ی احساسم می نشیند و چشمانم را نوازش می دهد
تا شاید از لحظه های دلتنگی گذر کنم
.: Weblog Themes By Pichak :.